شخصی به نام حسن بن مثله جمکرانى در خواب وقایعی را میبیند که به ساخت مسجد مقدس جمکران می انجامد :
دو رکعت اول:
به نیت نماز تحت مسجد است، در هر رکعت آن یک حمد و هفت بار (قل هوالله احد) خوانده مىشود و در حالت رکوع و سجود هم هفت مرتبه ذکر را تکرار کنند.
دو رکعت دوم:
به نیت نماز امام زمان علیه السلام خوانده میشود، بد ین صورت که سوره حمد را شروع کرده و آیه (ایاک نعبد و ایاک نستعین) صد مرتبه تکرار مىشود و بعد از آن، بقیه سوره حمد خوانده مىشود، و سپس سوره (قل هو الله احد) را فقط یک بار خوانده و به رکوع رفته و ذکر (سبحان ربى العظیم و بحمده) هفت مرتبه، پشت سر هم تکرار مىشود.
و سپس به سجود رفته و ذکر (سبحان ربى الاعلى و بحمده) نیز هفت مرتبه، پشت سر هم تکرار مىشود.
رکعت دوم را نیز به همین ترتیب خوانده، چون نماز به پایان برسد و سلام داده شود، یک بار گفته مىشود (لا اله الا الله) و به دنبال آن تسبیحات حضرت زهرا علیها السلام خوانده شود وبعد از آن به سجده رفته و صد بار بگویند: (اللهم صل على محمد و آل محمد).
آنگاه امام علیه السلام فرمودند: هر که این دو رکعت نماز را در این مکان (مسجد مقدس جمکران) بخواند مانند آن است که دو رکعت نماز در کعبه خوانده باشد.
چون به راه افتادم، چند قدمى هنوز نرفته بودم که دوباره مرا باز خواندند و فرمودند:
بزى در گله جعفر کاشانى است، آنرا خریدارى کن و بدین مکان آور و آنرا بکش و بین بیماران انقاق کن، هر بیمار و مریضى که از گوشت آن بخورد، حق تعالى او را شفا دهد.
حسن بن مثله جمکرانى مىگوید: من به خانه بازگشتم و تمام شب را در اند یشه بودم، تا اینکه نماز صبح را خوانده و به سراغ على المنذ ر رفتم و ماجراى شب گذشته را براى او نقل کردم و با او به همان مکان شب گذشته رفتیم، و در آنجا زنجیرهایى را دیدیم که طبق فرموده امام علیه السلام حدود بناى مسجد را نشان مىداد.
سپس به قم نزد سید ابوالحسن رضا رفتیم و چون به در خانه او رسید یم، خادم او گفت: آیا تو از جمکران هستى؟ به او گفتم: بلى! خادم گفت: سید از سحر در انتظار تو است. آنگاه به درون خانه رفتیم و سید مرا گرامى داشت و گفت: اى حسن بن مثله من در خواب بودم که شخصى به من گفت:
حسن به مثله، از جمکران نزد تو مىآید، هر چه او گوید، تصدیق کن و به قول او اعتماد نما، که سخن او سخن ماست و قول او را رد نکن.
از هنگام بیدار شدن تا این ساعت منتظر تو بودم، آنگاه من ماجراى شب گذشته را براى وى تعریف کردم، سید بلافاصله فرمود تا اسب ها را زین نهادند و بیرون آوردند و سوار شدیم، چون به نزدیک روستاى جمکران رسید یم، گله جعفر کاشانی را دید یم، آن بز از پس همه گوسفندان مىآمد، چون به میان گله رفتم، همینکه بز مرا دید به طرف من دوید، جعفر سوگند یاد کرد که این بز در گله من نبوده و تاکنون آنرا ندیده بودم، به هر حال آن بز را به محل مسجد آورده و آن را ذبح کرده و هر بیمارى که گوشت آن تناول کرد، با عنایت خداوند تبارک و تعالى و حضرت بقیه الله ارواحنا فداه شفا یافت.
ابو الحسن رضا، حسن مسلم را احضار کرده و منافع زمین را از او گرفت و مسجد جمکران را ینا کرد و آن را با چوب پوشانید.
لیست کل یادداشت های این وبلاگ